داستان های من

داستان های کسی که آرزو دارد نویسنده شود.

داستان های من

داستان های کسی که آرزو دارد نویسنده شود.

مشخصات بلاگ

سلام دوستان!
من بهار هستم و دوست دارم نویسنده شوم. برای همین این وبلاگ را ساختم تا داستان هایی که خودم می نویسم را ارائه دهم تا نظرات شما دوستان را بدانم و اگر مشکل یا نکته مهمی در داستانم بود را لطفا بگوییدتا داستان هایم را بهتر و مشکلاتم را رفع کنم . ممنون!

آخرین مطالب

۱ مطلب در آذر ۱۳۹۴ ثبت شده است

تا حالا به این فکر کرده اید که سبزه هایی که در سیزده بدر گریشان میزنیم چگونه زندگی می کنند؟ من کمی با خودم فکر کردم ناگهان فکر جالبی در سرم جرقه زد! پس بگزارید داستان را از اینجا شروع کنم" در یک جای سرسبزی که پر از سبزه بود ، یک پادشاه و ملکه ی سبزه ای وجود داشت، اما ان دو نفر چگونه ببا هم زن و شوهر شدند؟ خب! وقتی یک روز سیزده بدر شد ملکه که هنوز ازدواج نکرده بود، تصمیم گرفت که هر آدمیزادی او را به دیگری گرت زد ، با او ازدواج کند! و خودشان تصمیم می گرفتند که چه کسی مرد باشد و چه کسی زن! ولی وقتی ملکه با او جر و بحثش شد،با زور از او جدا شد و تصمیم گرفت تا سیزده بدر بعدی  صبر کند تا ببیند بخت کی به او رو می اورد! و تا سیزده بدر بعدی صبر کرد و با دیگری بدون جر و بحث ازدواج کرد! وقتی تمامی سبزه ها از این موضوع با خبر شدند ، از این کار خوششان آمد و این کار را رسم خود کردند و ملکه و شوهرش را پادشاه و ملکه خواندند!«پس مواضب باشید که در روز سیزده بدر کدام سبزه  ها را به هم گره می زنید!»


دوستان من این داستان را در وبلاگ قبلی ام هم گذاشته بودم ، اما این دفعه با ویرایش در وبلاگ گذاشتم!

  • بهار اجتهادی